اس ام اس جدید :: اس ام اس فلسفی :: اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه:اس ام اس فلسفی:اس ام اس خندهدار:اس ام اس عاشقانه:اسوبایل:بازی موبایل:روشگاه اینترنتی:ترندستان ایرانسل

اس ام اس جدید :: اس ام اس فلسفی :: اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه:اس ام اس فلسفی:اس ام اس خندهدار:اس ام اس عاشقانه:اسوبایل:بازی موبایل:روشگاه اینترنتی:ترندستان ایرانسل

داستان خواندنی و زیبا

 


زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : ” این مرد همسر من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟

behtarin dastane ha, dastanahaye 89, dastane amozande, dastane farvardin mah 89, dastane jadid, dastane jaleb, dastane kotah, dastane kotahe jadid, dastane pand amooz, dastanhaye besiar ziba,  jadidtarin dastanahaye 89, radsms.com, آخرین داستان های 89, بهترین داستان های جدید, بهترین داستان های خرداد ماه, بهترین داستان های پند اموز, بهترین سایت داستان, بهترین و جدیدترین داستان ها, تیر ماه 89, جدیدترین داستان های 89, جدیدترین داستان های خرداد ماه 89, خرداد 89, داستان 89, داستان آموزنده " مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش ", داستان بسیار زیبا, داستان جالب ، خواندنی و آموزنده " دختر فداکار", داستان جدید, داستان خرداد ماه 89, داستان خیلی خوادنی, داستان داغ, داستان غمگین, داستان های 89, داستان های آخر خرداد, داستان های آموزنده تیر ماه 89, داستان های آموزنده جدید, داستان های آموزنده فروردین ماه 89, داستان های اردیبهشت ماه 89, داستان های بسیار زیبا, داستان های تیر ماه 89, داستان های خرداد ماه 89, داستان های زیبای خرداد ماه 89, داستان های زیبای خواندنی, داستان های عاطفی, داستان های نیمه دوم خرداد 89, داستان های پند آموز فروردین ماه 89, داستان های کوتاه اردیبهشت ماه 89, داستان های کوتاه جدید, داستان وجود خدا, داستان کوتاه اول خرداد ماه 89, داستان کوتاه جالب, داستان کوتاه جدید, داستان کوتاه خرداد ماه 89, داستان کوتاه خواندنی, داستان کوتاه فروردین ماه 89, داستان کوتاه و زیبای "عشق جوان به دختر پادشاه", داستانک آموزنده, داستانک آموزنده فروردین ماه 89, داستانک اردیبهشت ماه 89, داستانک جالب, داستانک جدید, داستانک خیلی جدید, داستانک زیبا, داستلن های کوتاه خرداد ماه 89, داستنک خرداد ماه 89, راد اس ام اس, زیباترین قلب, سایت تخصصی داستان کوتاه, سایت داستان, سری جدید داستان های آموزنده, فروردین ماه 89, مجموعه داستان های بسیار زیبا, مجموعه کامل داستان های خرداد ماه89, وبلاگ داستان


شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : ” این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ ”
دخترک با خنده گفت : ” من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . ”
زن نیز گفت : ” من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد . نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد !؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود ؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم !؟ ”
شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت : ” آهای پیرمرد خسته و افسرده ! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم ، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند !؟ ”
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت : ” اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند !! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم ! ”
پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد .
شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت : ” آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند . “

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد